بر تو آرام آرام نفوذ ميكند ، قد ميكشد و اندازه تو ميشود ، آنقدر اندازه كه هيچ احساسش نميكنى ، مثل كفشى كه درست اندازه پاى توست ، آنقدر با تو و تو با او راحتى كه يادت ميرود با توست تمام لحظات ، حكايت مهر است كه بر دل مينشيند ، آرام آرام ، و تو را پر ميكند از خودش و تو ميشوى مهر خالص ، ديگر براى تو صبح و شام ندارد ، خواب و بيدارى ندارد ، در راه و در بام ندارد ، هميشه با توست ، هيج صبحي درود نميگويي و هيچ شامى بدرود ، همه وقت با توست ، به رويايى ميخندم و لحظه ديگر هراسانم ، اين همه هديه مهريست كه من را فراگرفته، بى هيچ كم وكاست ، نيروبى در من تو را ميخواهد ، اين نيروى شيرين چيست ؟ گاه كودكى بازيگوش ميشوى و گاه عالم ربانى ، گاه صاف چون دريا ميشوى و گاه كوه پر غرور ، كوچه باغها را عبور ميكنى و در خيالت دستت در دستان اوست ، با تو چه ميكند اين ميهمان نؤيد دهنده بهار تو ، پاى در راه تو , روح در بند تو
تا فردا...برچسب : نویسنده : pas-tafardaa بازدید : 5